دیدین آدمهایی رو که همیشه حالشون خوبه؟ وقتی کنارشون هستی احساس خوبی داری و دوست نداری ازشون دل بکنی. همیشه اتفاقات خوب براشون میافته و انگار همیشه در زمان مناسب در جای مناسبی هستن. راز این مسئله چیزی نیست جز داشتن احساس خوب. این مطلب رو دنبال کن تا متوجه بشی چطور باید به احساس خوب دست پیدا کنی.
همه ما در طول زندگی مسائل و مشکلاتی رو تجربه میکنیم و دائماً در حال رفع مسئله هستیم. از گرسنگی بعد از بیداری صبح گرفته که در حال رفع اون هستیم تا مسائل شغلی و خانوادگی و… یعنی ذهن ما همیشه دنبال یک راه حل برای چیزی میگرده. اما مسئله ای که اینجا مطرحه اینه که بصورت پیشفرض اکثر مردم در بعد مسائل منفی گیر کردن و ذهنشون هم دائماً در حال تراوشات منفیه.
چرا به حس بد دچار میشیم؟
بعنوان مثال شخصی رو تصور کن که صبح بیدار شده و میخواد بره سر کارش. ممکنه اولین چیزی که به ذهنش خطور میکنه این باشه که “نکنه امروز رئیس عذرم رو بخواد” یا “بنظرت سالم میرسم سر کار؟” و… در حالی که این شخص ابداً هیچ پیش زمینه ای رو برای تولید این افکار تدارک ندیده بود. بنابراین از همون سر صبح خواسته یا ناخواسته احساس بد رو به سمت خودش میکشه. و با توجه به اینکه احساس بد شامل مواردی مثل: ترس، دلشوره، نگرانی و… میشه انرژی بسیار قویتری نسبت به انرژی مثبت در سطح کیهانی منتشر میکنه.و با جذب موارد مشابه، نتیجه اش میشه برخورد با مسایل منفی بیشتر، و بدتر شدن احساس فرد در طول روز.
حالا که این مسئله رو میدونیم، باید کاری کنیم که افسار ذهن رو بتونیم به دست بگیریم و مانع ورود یا تسلط افکار منفی بشیم و دز نتیجه به احساس خوب برسیم. ممکنه همین الان این حس به سراغت بیاد و ذهنت شروع به جنگیدن کنه که “بابا ذهن ما شلوغه ، هزارتا گرفتاری داریم، نمیشه کنترلش کرد که!” و…. این نوع افکار مزاحم مشابه.
تسلیم نشو. این ترفند ذهنته که داره سعی میکنه در حلقه ای که بهش اعتیاد پیدا کرده نگهت داره. بله درسته ذهن ما معتاده. معتاد به مواد شیمیایی که هر روز به وسیله افکار منفی تولید میشه و منجر به حس بد میشه. و حالا که میبینه قراره این مواد رو کنار بزاره، دقیقا مثل یک فرد معتاد برخورد میکنه و مقاومت میکنه در مقابل تغییر. پس گول نخور و ادامه بده.
تمرین ساده برای رسیدن به احساس خوب
برای رسیدن به حس خوب، ابتدا دست از جنگیدن با ذهنت بردار. ولی بجای اینکه مثل یک بازیکن فوتبال داخل زمین ذهن دنبال افکارت بدویی، این بار به جایگاه تماشاچی ها برو و نظاره گر افکارت باش. یعنی بهشون شاخ و بال نده. فقط بزار بیان و برن. مثلا داری فکر میکنی با فلانی دعوات شده و داری غرق این تصاویر میشی… خیلی آروم به خودت بیا و بزار اون دعوا خاتمه پیدا کنه و توجهت رو معطوف کن به سمت دیگر زمین بازی.
در مرحله بعدی سعی کن روی یک جسم، اتفاق ، خاطره ، آهنگ و.. هر چیزی که دم دستته و با دیدن یا شنیدنش حس خوبی پیدا میکنی توجه کنی. فرض کنیم اون چیز، یک گلدان گل در گوشه اتاقه. خوب بهش توجه کن. برو نزدیکتر.. به جزئیاتش و ترکیب رنگهاش و شگفتیهای خلقت در این گل توجه کن و بصورت آگاهانه (حتی خیلی مصنوعی و نقش بازی کردن) شروع کن به تحسین کردن زیبایی های این گل. به زبون بیار.. بگو چقدر برگهای زیبایی داری، چقدر این رنگ شکوفه بهت میاد، چه ظرافتی در وجودت هست… و بابت هر کدوم از این جزئیات سپاسگزاری کن که در این لحظه این فرصت نصیبت شده که این زیبایی رو از نزدیک ببینی و تحسینش کنی. کمی که ادامه ش بدی متوجه خواهی شد که حست داره بهتر میشه.
وقتی شروع میکنی به این نحوه رفتار کردن با چیزهای اطرافت، به مرور از حالت ساختگی و آگاهانه، تبدیل میشه به یک عادت و بصورت ناخواسته تبدیل به انسانی میشی که دائماً در حال تحسین کردن چیزهای خوب اطرافشه. و مدتی بعد میبینی که زیباییهای اطرافت خیلی بیشتر شده. متعجب میشی که چطور تابحال فلان بوته گل ، فلان نقاشی زیبا، فلان آدم باحال، فلان همکار دوست داشتنی و… تابحال دور و برت و توی مسیرت نبودن..
در واقع اینها همیشه بودن ولی چون تو همیشه در احساس بد به سر میبردی دائماً مسائل رو از بعد منفی میدیدی. اما حالا که احساست خوب شده ، ذهنت دائماً داره دنبال موضوعاتی میگرده که بهت حس خوب میدن.
نتیجه ش چیه؟ کمترین نتیجه داشتن حس خوب، اتفاقات خوب و محو شدن همه موضوعاتیه که قبلا بهت حس منفی میدادن.